-
سکه با ارزش تر است یا پوشک بچه...؟
پنجشنبه 22 شهریور 1397 10:02
سکه با ارزش تر است یا پوشک بچه...؟ خوب یادم میاد وقتی اعلام کردن که عامل گرانی سکه بقول خودشان "سلطان سکه" را دستگیر کردن گروهی از مردم تو کوچه و خیابان ریخته بودن و با ولوله و هلهله داد می زدن گرفتنش،گرفتنش... راستی راستی که آنها با آن عقل پوک و ساده شان خیال می کردن عامل گرانی سکه "سلطان سکه"...
-
داستان کوتاه،توله سگ
دوشنبه 2 مرداد 1396 01:00
#داستان_کوتاه #توله_سگ _نفهمیدم از کجا پیداش شده بود. هی پارس می کرد. هو.هو.هو... دم نداشتم،اما مثل کنه چسبیده بود به دمم! فقد به این خاطر که دو سه مرتبه از رو دلسوزی جلو پوزه درازش غذا گذاشته بودم. از نون خشک که هیچ خوشش نمی اومد. _شیفت شب بود که واسه آب خوردن از کانکس بیرون زدم. خاموش و بیصدا پشت سرم راه افتاده بود...
-
داستان کوتاه: . تک_پاتک
پنجشنبه 9 دی 1395 15:14
داستان کوتاه " تک _ پاتک ...! " اثر : سید حمید موسوی فرد _ حاج علی ایستاده بود و سعی داشت سبیل های نداشته اش را لای دندانهایش بگیرد . بچه ها مطمئن بودند که نگرانی اش بی مورد است . اما او هنوز با سبیل هایش ور می رود . می گفت : از بچگی عادتش بوده !!! ماها به همدیگر خیره می شویم و یکصدا می گوییم ، جویدن سبیل از...
-
داستان کوتاه: حکم طلاق
شنبه 20 آذر 1395 18:31
"حکم طلاق" اثر : سید حمید موسوی فرد "سکینه" خانم همسایه مون با شوهرش "کریم" چند روز پیش از ماه عسل برگشتن . به این مناسبت هم مهمانی مفصلی براه انداختن . با کلی غذاهای چرب ،خوشمزه و رنگارنگ . هنوز چند ساعتی از رفتن پدر نگذشته بود که ... - در خانه باز می شود و پدر سراسیمه می پرد توی حیاط و...
-
داستان کوتاه : لیوان
چهارشنبه 10 آذر 1395 11:19
سیدحمیدموسوی فرد داستان کوتاه ..."لیوان" - صدایی از پشت سرم گفت : شکست ؟ گفتم : آره گفت : آقا سید ، غم به دلت راه نده همین فردا یه دونه خوشگل واست میارم ، یه دسته دار مامانی . -------؛--------؛-------؛------- - دقیقا یادم نیست چن ساله بودم . چشم و گوشم باز بود . مادر خدابیامرزم دستم رو گرفته بود و کشون کشون...
-
داستان جاذبه
شنبه 6 آذر 1395 12:22
هرآهن ربا دو سر دارد که به هر یک از سرهای آن قطب گفته می شود . قطبی از آهن ربا که به سمت شمال قرار می گیرد قطب شمال نامیده می شود که با علامت N نمایش داده می شود . قطب دیگر آهن ربا که به سمت جنوب قرار می گیرد ، قطب جنوب نامیده می شود که با علامت S مشخص می شود . اگردو آهن ربا را به هم نزدیک کنیم به یکدیگرجذب نمی شوند و...
-
یک دقیقه سکوت
پنجشنبه 10 تیر 1395 17:10
یک دقیقه سکوت: به خاطر تمام آرزوهایی که در حد یک فکر کودکانه باقی ماندند... به خاطر امید هایی که به نا امیدی مبدل شدند.... به خاطر شب هایی که با اندوه سپری کردیم.... به خاطر قلب هایی که زیر پای کسانی که دوستشان داشتیم له شد به خاطر چشمانی که همیشه بارانی ماندند... یک دقیقه سکوت: به احترام کسانی که شادی خود را با...
-
شهر فراموش شده ...؟
پنجشنبه 10 تیر 1395 17:07
-
نقل حکایت بعضی ها
شنبه 5 تیر 1395 22:23
از واقعیت تا خیال " یه سوزن به خودت بزن یه جوالدوز به مردم " نمی دانم کی و کجا این خبر را به گوش من رساند ! بدون اینکه کام تشنه خود را سیراب کنم . با عجله دویدم و دویدم و دویدم ... کوچه ها خیابانها و محله ها را پشت سر گذاشتم . به کتابخانه عمومی شهید شریف که رسیدم بر روی پله دوم پایم سر خورد . دختر جوانی...
-
لحظه های سخت بحران
جمعه 14 خرداد 1395 20:07
-
همه می توانند زن باشند...!
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 02:39
همه می توانند زن باشند اما ... نوشته "سیدحمیدموسوی فرد " روبرویم نشسته بود و در حالی که استکان را پر از چائی می کرد . نیم نگاهی به من انداخت، با آن موهای ژولیده ام و چشمانی که از شدت بی خوابی پف کرده بودند . وقتی چشم تو چشم هم شدیم خندید . طبق عادت همیشگی در مورد هر چیزی سخن می گفت و ... صبح ها چه استعدادی...
-
امان از این دلتنگی
سهشنبه 14 اردیبهشت 1395 02:37
مجموعه داستانی تنهایم نگذار " قسمت اول " امان از دلتنگی ... بخصوص دلتنگی های وقت غروب ! هر چه فکرش را می کنم برای دلتنگی هایی که ، یهویی به قلبم یورش می برند و دریچه های احساساتم را مسدود می کنند - مثل غذای سنگینی که سر دل آدم می ماند و آسایشش را مختل می کند ، دلیلی نمی بینم . جایی شنیده ام که گفته اند :...
-
دلخوری ...
پنجشنبه 24 دی 1394 03:25
عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند هردو از احساس نفرت پر شدند.... دل به چشمان کسی,وابسته بود عقل از این بچه بازی خسته بود.... حرف حق با عقل بود اما چه سود پیش دل حقانیت مطرح نبود.... دل به فکر چشم مشکی فام بود عقل آگاه از خیال خام بود.... عقل با او منطقی رفتار کرد هرچه دل اصرار,عقل انکار کرد.... کشمکش ها بینشان شد بیشتر...
-
وقتی بازوهایت خسته اند
پنجشنبه 24 دی 1394 02:54
یک راند دیگر مبارزه کن وقتى پاهایت چنان خسته اند که به زور راه میروى... یک راند دیگر مبارزه کن وقتى بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن ندارى... یک راند دیگر مبارزه کن وقتى خون از دماغت جاریست ... و چنان خسته اى که آرزو میکنى که حریف مشتى به چانه ات بزند و کار تمام شود... یک راند دیگر مبارزه کن و به یاد داشته...
-
خودت باش
سهشنبه 3 آذر 1394 23:23
چقدر هفتاد یا هشتاد سال کم است برای دیدن تمام دنیا !!! برای بودن با تمام مردم دنیا!!! چقدر حیف است که من میمیرم و غواصی در عمق اقیانوس ها را تجربه نمیکنم !!! میمیرم و حداقل یکبار زمین را از روی کره ماه نمیبینم !! دلم میخواست چند کلیسا معبد و مسجد بزرگ جهان را میدیدم !!! و دلم میخواست یکبار هم که شده از ارتفاعی بلند...
-
آبدارچی!
سهشنبه 19 آبان 1394 09:48
مرد بیکاری برای سمت آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره مصاحبه اش کرد و تمیز کردن زمین رو -به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرم های مربوطه رو واسه تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین..» مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم...
-
استعفاء از مدیریت
دوشنبه 23 شهریور 1394 13:22
بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم. می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است. ... می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است، چون می توانم آن را بخورم! می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم و با دوستانم بستنی بخورم . می خواهم درون...
-
زندگی ما با تولد آغاز نمی شود
جمعه 13 شهریور 1394 09:15
جان ماکسول میگوید " به خاطر بسپار " ... زندگی بدون چالش ؛ مزرعه بدون حاصل است. تنها موجودی که با نشستن به موفقیت می رسد؛ مرغ است. زندگی ما با " تولد" شروع نمی شود؛ با "تحول" آغاز میشود. لازم نیست "بزرگ " باشی تا "شروع کنی" شروع کن تا بزرگ شوی تاثیر همه آبهای دنیا هم...
-
داستان " ی گاز کوچولو "
جمعه 13 شهریور 1394 03:21
...... ی گاز کوچولو ........ ......................... نمی دونم چرا هر وقت یادش می افتم دوباره سرم تیر می کشه !؟ قد بالایی داشت . موهاش مث خرمن گندم با وزش باد پریشان می شد . تو تب عشقش می سوختم . دنبالش دویدم ، محل نزاشت . التماسش کردم ، بی فایده بود . دلش از سنگ بود و دل من از ..... وقتی بعد از مدتها تحویلم گرفت ،...
-
خرمشهر شهر قهرمان
جمعه 30 مرداد 1394 11:16
" خرمشهر شهر عشق " با اینکه هنوز فصل بهاربه پایان نرسیده ، اما هوا گرم ونفس همه رو بند آورده بود. زن با شکوه گفت :(( تو رو خدا ببین هنوز تو فصل بهاریمو هوا اینقده گرمه وای به حال روزهای تابستون .)) مرد که به ساعت شمار، شنی چهار راه چشم دوخته و منتظر سبز شدن چراغ راهنمایی بود ، با حالتی پر استرس و عصبی گفت:((...
-
فرصت زندگی
جمعه 30 مرداد 1394 10:53
همیشه، ساده از کنار ساده ترین لحظاتمان گذشتیم، از چای خوردنهای کنار هم، از مرافعه های شیرین بر سر آخرین دانهء سیب زمینی توی بشقاب، از نیمکت همیشگی مان توی پارک، از بستنی فروشی شلوغ سر چهار راه، از آدمهایی که زیر و بم روحشان را بلد بودیم، از آدمهایی که زیر و بم روحمان را بلد بودند، از دوستت دارم هایی که نفهمیدیم و از...
-
داستان " دل شوره "
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 17:50
داستان... ** دل شوره ** نویسنده "سید حمید موسوی فرد " به نظر می رسید رهگذرانی که از کنار ماشین در حال حرکت، عبور می کردند، به وضوح صدای تپش قلبش رو می شنیدن! برای لحظهای تمرکزش به هم ریخت... خندید و از دوست پسرش مهران که از شدت هیجان نیشش تا بناگوش باز بود پرسید : تو هم صدای قلبمو می شنوی؟ مهران در حالی که...
-
گریه ام میگیرد ...
جمعه 25 اردیبهشت 1394 17:08
گاهگاهی که دلم می گیرد! با خودم میگویم به کجا باید رفت ؟ به که باید پیوست ؟ به که باید دل بست ؟ به دیاری که پراز دیوار است !؟... یا به افسانه دوست؟ ""گریه ام میگیرد""
-
خیالات خودم ...!!!
پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394 00:36
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه از خیابانی که نیست می نشینی روبرویم خستگی در میکنی چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟! باز میخندم که خیلی گرچه میدانی که نیست شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند یاس و مریم میگذارم توی گلدانی که نیست چشم میدوزم به چشمت...
-
دخترانه
جمعه 11 اردیبهشت 1394 18:13
کی گفته ما دخترا ساده و کم عقلیم؟؟؟ بازی، شادی، خوشی، تفریح و عشق به خانواده با نگاهی روشن و امیدوار به آینده، همانند چشمه ایی زلال و شفاف در جنب و جوشیم... تازه به چشمای ناپاک و آدمهای خوش خیال که در فکر رسوایی و بدنامی مایند! تا به قول خودشون مخ ما دخترا رو بزنن! محل سگ هم نمی زاریم تا درخت حسرت تو دلشون ریشه بزنه....
-
خرمشهر در بهاری افسانه ایی
چهارشنبه 9 اردیبهشت 1394 00:06
کودکان نزد پیر رفته خبراز بهار و رونق وجشن و سرور دادند ... پیر پرسید که چه می بینید !؟ کودکان باز گفتند ، شادی وجشن وسرود ! پیرآهی از ته دل کشید باز... انگشت درون دهان برد و گفت : شادی ما همین امروز و فرداست ! که از نسیم بهار خبری نمی بینم باز. این غول زمستانه عجب آهنگی نموده در اغوای ما . بهار شهر ما در دو و سه...
-
راز عاشقی
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 01:03
تازه فهمیدم که بامردم مدارا مشکل است . زندگی کردن کنار کور و کرها مشکل است . پیش ازاین دنبال راز عاشقی بودم ولی . تازه فهمیدم که حل این معما مشکل است . گم شدم در نقش ها دیدم که بعداز آن چه قدر . زندگی با نسخه های المثنی مشکل است . این که لیلا باشی و مردم زلیخایت کنند . این که حوا باشی و محکوم دنیا مشکل است . سالها دور...
-
سخنی از بزرگان ادب(قسمت اول)
جمعه 28 فروردین 1394 18:24
1.بزرگترین عیب برای دنیا همین بس که بیوفاست. (حضرت علی علیهالسلام) ۲. آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همهی انسانها برابرند. (مارتین لوترکینگ) 3. بهتر است روی پای خود بمیری تا روی زانوهایت زندگی کنی. (رودی) ۴. بر روی زمین چیزی بزرگتر از انسان نیست و در انسان چیزی بزرگتر از فکر او. (همیلتون) ۵. عمر...
-
سخنی از بزرگان ادب(قسمت دوم)
جمعه 28 فروردین 1394 18:04
15. هنر، کلید فهم زندگی است. (اسکار وایله) ۱۶. تغییر دهندگان اثر گذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان شنا میکنند. (والترنیس) ۱۷. اگر زیبایی را آواز سر دهی، حتی در تنهایی بیابان، گوش شنوا خواهی یافت. (خلیل جبران) ۱۸. روند رشد، پیچیده و پر زحمت است و در درازای عمر ادامه دارد. (اسکات پک) ۱۹. در جستجوی نور باش، نور...
-
آرامش با رنگها در زندگی
جمعه 28 فروردین 1394 17:42
کاربرد رنگها * برای لاغر شدن ... از بشقاب و رومیزی آبی رنگ استفاده کنید. رنگ آبی اشتها را کم میکند .?? * اگر کم خواب هستید ... وسایل اتاق خواب را به رنگ بنفش درآورید یا از چراغ خواب به رنگ بنفش استفاده کنید . رنگ بنفش آرامش دهنده و خوابآور است . * اگر از کم خونی رنج میبرید... میوههای قرمز رنگ مانند گیلاس ، توت...