هـــفـــت شــــهــــر عــــــشـــــق

هـــفـــت شــــهــــر عــــــشـــــق

هفت شهر عشق را عطار گشت ، ما هنو ز اندر خم یک کو چه اییم
هـــفـــت شــــهــــر عــــــشـــــق

هـــفـــت شــــهــــر عــــــشـــــق

هفت شهر عشق را عطار گشت ، ما هنو ز اندر خم یک کو چه اییم

پروین اعتصامی در یک نگاه

پروین اعتصامی در تاریخ ۱۵ فروردین ۱۳۲۰ و در سن ۳۵ سالگی بر اثر بیماری حصبه درگذشت
و در قم و در حرم حضرت معصومه (س) در مقبره‌ی خانوادگی به خاک سپرده شد.
پروین اعتصامی در کودکی زبان‌های فارسی و عربی و انگلیسی را زیر نظر پدرش می‌آموزد.
پروین در تمام سال‌های تحصیلش شاگردی ممتاز بود.
در زمان تحصیل شعر می‌سرود و مدتی نیز در همان مدرسه‌ی آمریکایی که درس خوانده بود، تدریس زبان انگلیسی می‌کرد. برخی از زیباترین اشعار پروین اعتصامی متعلق به دوران نوجوانی است .
پروین دردهای مردم را در شعرش انعکاس می داد و با فرهنگ تبعیض و عقب‌ نگه‌ داشتن زن،
به‌ ستیز برخاست و در شعرهایش فریاد کرد.
پروین برای مردم محروم شعر میگفت که از جملة آنها :
«طفل یتیم»،
«تهیدست»،
 «تیره‌بخت»,
«رنجبر» و
«آشیان ویران» می باشد.

تا به‌کی جان‌کندن اندر آفتاب ای رنجبر

 ریختن از بهر نان از چهره آب ای رنجبر

 زینهمه خواری که بینی ز آفتاب و خاک و باد

 چیست مزدت جز نکوهش یا عتاب ای رنجبر

 از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی

 چند می‌ترسی ز هر خان و جناب ای رنجبر

 جمله آنان را که چون زالو مکندت خون بریز

 و اندر آن خون دست و پایی کن خضاب ای رنجبر

 دیو آز و خودپرستی را بگیر و حبس کن

 تا شود چهر حقیقت بی‌حجاب ای رنجبر

 حاکم شرعی که بهر رشوه فتوی می‌دهد

 کی دهد عرض فقیران را جواب ای رنجبر

 آن‌که خود را پاک می‌داند ز هر آلودگی

 می‌کند مردارخواری چون غراب ای رنجبر

 گرکه اطفال تو بی‌شامند شبها، باک نیست

 خواجه تیهو می‌کند هر شب کباب ای رنجبر

 گر چراغت را نبخشیده‌ست گردون روشنی

 غم مخور می‌تابد امشب ماهتاب ای رنجبر.


داستان کوتاه - بیماری پادشاه - نویسنده: لئو تولستوی


 بیماری پادشاه

===============================

 

پادشاهی بیمار شد.
گفت: نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می‌دهم که بتواند معالجه‌ام کند.

تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تاببیند چطور می‌شود شاه را معالجه کرد ...
اما هیچ یک ندانستند.
تنها یکی از مردان دانا گفت : که فکر می‌کند می‌تواند شاه را معالجه کند.
اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید و پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می‌شود...! 
 

شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.

آن‌ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند.
حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.
آن‌که ثروت داشت، بیمار بود.
آن که سالم بود در فقر دست و پا می‌زد،
یا اگرسالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت.
یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند.
خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

آخرهای یک شب ...
 پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد می‌شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید.

«شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام .
سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم !
چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم ؟ »
پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند
و به مرد هم هر چقدر بخواهد پول بدهند.
پیک‌ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد داخل کلبه رفتند ...
اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت .